یخ فروش جهنم
نوشته شده توسط : یخ فروش جهنم

قصه یخ فروش جهنم

 

یه روز دل نشست و با خودش فکر کرد و گفت

 

 میرم و سنگ میشم

 

یه شب سنگ شد و رفت میون سنگا

 

اما بعد از مدتی دوباره عاشق شد

 

عاشق یه سنگ

 

مدتی با هم بودن تا اینکه سنگ رهاش کرد

 

دل سنگی دوباره طعم بی وفایی رو چشید

 

دوباره تنها شده بود

 

از فکر دو بار بی وفایی بیرون نمیومد

 

این بار تصمیم خودش رو گرفت و گفت

 

یخ میشم

 

یه شب سرد زمستونی دلو زد به دریا

 

و یخ شد

 

اما دیگه کسی دل یخی نمیخاست

 

اخه خیلی سرد شده بود

 

تنهای تنها شده بود

 

حتی رفیقاشم رهاش کرده بودن

 

دید نمیتونه طاقت بیاره

 

خودشو گذاشت به حراج

 

و شد

 

یخ فروش

 

اما  دنیاش جهنم شده بود

 

واسه همین شد

 

یخ فروش جهنم

 





:: بازدید از این مطلب : 941
|
امتیاز مطلب : 321
|
تعداد امتیازدهندگان : 96
|
مجموع امتیاز : 96
تاریخ انتشار : 8 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
فرامرز در تاریخ : 1390/2/14/3 - - گفته است :
ليلي نام ديگر آزادي است..



دنيا كه شروع شد زنجير نداشت. خدا دنيا را بي زنجير آفريد.



آدم بود كه زنجير را ساخت. شيطان كمكش كرد.



دل زنجير شد؛ عشق زنجير شد ؛ دنيا پر از زنجير شد؛ و آدم ها همه ديوانه



زنجيري.



خدا دنياي بي زنجير مي خواست. نام دنياي بي زنجير اما بهشت است.



امتحان آدم همين جا بود. دس تهاي شيطان از زنجير پر بود.



خدا گفت: زنجيرت را پاره كن. شايد نام زنجير تو عشق است.



يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنو ن اما نه



ديوانه بود و نه زنجيري . اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در



زنجير م يخواست .



ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست. ليلي م يدانست خدا چه مي خواهد .



ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند . ليلي زنجير نبود ليلي



نمي خواست زنجير باشد.



ليلي ماند؛ زيرا ليلي نام ديگر آزادي است.


/weblog/file/img/m.jpg
ادشته در تاریخ : 1389/10/8/3 - - گفته است :
سلام وبت خيلي با حاله لذت بردم
به وب منم سري بزن.مر30


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: